ایسنا/ ایلیا دوساله شد. رشدایلیا حتی از تصور من و مادرش نسبت رشد کودک سریعتراست. انگار اگر به ما بود مراحل رشدش بایبه سرعت رخ نمی‌داد. تا ما این تغییرات را حس کنیم. اما خداوند کارش را بهتر از همه انسان‌ها بلد است. حکمت خداوند غیر قابل خدشه است.
بالاخره ایلیای من دومین پیراهنش را پاره کرده و دو ساله شده است. من از نگاه به او سیر نمی‌شوم.  چهار زانو روی کاناپه مبل سه نفره نشسته است و اتوبوس قدیمی زرد را که دیروز از مغازه اسباب بازی خریده است را رها نمی‌کند. من نیز چهارچشمی می‌پایمش که از روی مبل زمین نخورد.

ایلیا آرام درازکش می‌شود و خودش را کج می‌کند از روی مبل پایین می‌آید. خوشحال می‌شوم. هر جا خانه که فکر کردیم ناامن است را با بالش و متکا امن می‌کنیم. برای کابینت‌های آشپزخانه کلید می‌خریم. اما نگرانی اصلی‌ام پنجره خانه است. ایلیا از مبل بالا می‌رود و به وسیله مبل روی کابینت می‌رود و می‌خواهد از پنجره بیرون را نگاه کند. می‌ترسم ناغافل روزی پنجره باز باشد و ایلیا به بیرون پرت شود.تصمیم می‌گیرم برای پنجره حفاظ آهنی نصب کنم.

احساسات گنگ و گیجی دارم ایلیا دیگر کودکی نیست همه‌اش به من وابسته باشد. «کوچولوی جذاب من» داعیه استقلال‌طلبی دارد. به کشوری می‌مانم که بخشی از آن در حال جدا شدن است. دستم را می‌گیرد و من را به سمت تخت می‌برد. من فقط باید دستش را داشته باشم تا نیافتد. آنقدر بالا و پایین می‌پرد. تا از نفس بیافتد. دلم می‌سوزد. بغلش می‌کنم. می‌برم به سمت هال و با دستان کوچکش مرا به سمت کمد وسایل بازی می‌برد.

سه تا از ماشین‌هایش را می‌گیرد.اولین انتخاب‌اش نیسان آبی است. شاید ایلیا اولین نفری باشد بین نیسان آبی، کادیلاک قرمز و فراری مشکی ترجیحش نیسان آبی جاده‌های ایران باشد که مانند پیکان جز جدا ناپذیری زندگی ما شده است. دومین انتخابش کادیلاک است و آخرین، فراری مشکی.

می خواهم بزارمش پایین. اما همانطوری که به من چسبیده است. سعی می‌کند از گردنم بالا برود و روی گردنم بنشیند. ماشین از دستش می‌افتد. خوشبختانه نیسان آبی نبود. کادیلاک و فراری بود. الان ایلیا روی امن‌ترین جای جهان نشسته است. گردن من. من نیز مجبورم او را به سمت لوستر ببرم که حالا دستش به لوستر شاه عباسی 10 شعله می‌رسه و باید مراقب باشم. لوستر را نیاندازد. لوستر و دست زدن به آن یکی از علاقه‌های ایلیاست. اینقدر می‌نشیند که گردنم درد می‌گیرد. می‌گویم بابا نمی‌خواهی پایین بیایی می‌گوید نه. اما گردنم طاقت ایلیا را ندارد. مهر پدری هم حدی دارد. ایلیا را پایین می‌آورم.

ایلیا امسال با سال گذشته خیلی متفاوت شده است و رشد او از فهم من و مادرش از رشد، سریعتر است. یکسال گذشت و ایلیا یاد گرفت راه برود. یاد گرفته آب بخواهد، شیر بخواهد. گاهی اوقات خیلی بچگانه رفتار می‌کند و گاهی خیلی بزرگسالانه که تعجب برانگیز است.

گیج می‌شوم آیا الیا خلق تنگ دارد یا مثبت. گاهی اوقات برای پوشک پوشیدن چنان اذیت می‌کند که کلافه می‌شوم. پارک بردنش با من است اومدنش با میل شاهانه او. مگر برمی‌گرد. بابا خسته را نمی‌فهمد. اما بازی را خوب می‌فهمد. عادتش گفتن نه است.بله واژه ای است که کمتر استفاده می‌کند. ایلیا پارلمان و قوه مقننه مستقلی دارد که زیاد از حکومت مرکزی اطاعت نمی‌کند مگر در زمینه امور دفاعی یا مالی و یا دستشویی. تنها عرصه ای که اصلا دوست ندارد من ورود کنم. حوزه تفریحات است. من فقط باید بسترها را فراهم کنم. چشم گفتن هم برای این موقع‌ها خداوند آفریده است. من در این زمینه بنده مطاع خداوند هستم.

منبع: این روایت براساس منابع علمی روانشناسان رشد نوشته شده است

به پیج اینستاگرامی «آخرین خبر» بپیوندید
instagram.com/akharinkhabar